تا اینکه در مهرماه که تنها ده ماه از ازدواجمان میگذشت وسه ماه بود که رفته بودیم خانه خودمان آقا وحید زنگ زدن وبهم گفتن که برگه ماموریتشان آمده آن روزها هم من در تدارک تولدشان بودم که بتوانم غافلگیرشان کنم هرچه اصرار کردم پشت تلفن که تاریخش را بهم بگو نگفتند گفتند وقتی آمدم خانه خودت میبینی...وقتی از سر کار برگشتن سریع برگه را گرفتم وباز کردم ودیدم درست تاریخ تولدشان اعزام هستن خشکم زده بود که چه چیزی باید بگویم خیلی دلم گرفته بود اما کاری هم نمیتوانستم بکنم