داستان کوتاه هفتم
علم بهتر است یا ثروت؟
♻️رسیدم به آنجا که از خواب برخاستم و آن کابوس احمقانه که اطفال بصره به جای مطالعه و مباحثه به لهو و لعب مجازی میپراختند را پشت سر گذاشتم. خود نیز کمر همت بستم که بیشتر مطالعه کنم و کمتر تخیل که آن کابوس نتیجه خیالپردازیهای یومیه است. لکن پیش از مطالعه قرار داشتم با باجناقم - غفرالله عن معاصیه الکبیرة - لهذا سریع سوی دربار روانه شدم. ماضیا گفته بودم باجناق بر سفره دربار متنعم است. باجناق را دیدم و گوشهای از تالار با او به گعده بنشستم و پادشاه نیز در ور دیگر با صنعتگری زبردست سخن میگفت
. صنعتگر، چهره حاکم بصره بر چوبی حکاکی کرده و کرک و پر او ریزانده بود. در این میان ناگهان دانشمندی فاضل وارد شد. حاکم یکسره از صنعتگر چشم پوشید و به عالم پرداخت. کانه صنعتگر هویج است. صنعتگر از این هویجانگاری برآشفت و مجلس را ترک گفت. بقیه ما وقع را از زبان خودش بنشنوید که بعدها برایم بازگفت:
آن روز از این که حاکم مرا در حد قنبیت دیار قم انگاشت سخت دلآزرده شدم. این بیحرمتی برایم چنان سنگین بود که تصمیم گرفتم علم بیاموزم. بر کلاس درس، استاد مرا گفت: «ای نجار زبردست! یه سرویس خواب میخوام. چند درمیاری واسم؟» گفتمش: «چوب یا ام دی اف؟» که بر سرم فریاد زد: «ابله ما در قرن ششم هستیم. هنوز ADSL نیامده چه رسد به MDF. حال بگو ببینم مساحت ذوزنقه را چگونه به دست میآوری؟» بیدرنگ گفتم: «قاعده را در ارتفاع ضرب و آن گاه حاصل را به دو قسمت مساوی تقسیم میکنیم. یکی از آن حاکم بصره است و دیگری مساحت مثلث» بر سرم فریاد کشید:
«ابله! اولا آن چه گفتی مساحت مثلث است نه ذوزنقه. ثانیا مزه سیاسی میپرانی؟ تو که مساحت ذوزنقه نمیدانی چه از امور سیاسی میدانی؟ چنان بیسوادی که یحتمل اگر از نورافشانی خورشید بپرسم خواهی گفت: خورشید پشتش به ماست!»
تحقیر استاد شدیدتر از تحقیر حاکم بود. چرا طریق تحصیل مساحت ذوزنقه را اشتباه گفتم؟ سوال از این سادهتر؟ دیگر طاقتم برید و از جهل خویش سر به بیابان نهادم. در بیابان، قطعه سنگی دیدم که از بالای آبشاری آب بدان میریخت. از وجود آن سنگ و آن آبشار که قطرهقطره آبش را بر سر سنگ میفشاند مطلع بودم. سالهاست که «داره میریزه» با خود گفتم حتما تاکنون سنگ را سوراخ کرده است. به نزدیکش رسیدم. دیدم سنگ ککش هم نگزیده است. لذا فهمیدم وقتی این آب سینه این سنگ را سوراخ نکرده، تعلیمات چرند مکتبخانه نیز به ذهن و ضمیر من راه نخواهد یافت. خدا را شکر گفتم و به صنعت درودگری بازگشتم. اکنون حال و روزم خوش است.
یه سفارش میگیرم دو روزه تفمال میکنم، سه برابر یه ماه اون دانشمند به جیب میزنم. به دنبال یادگیری فن بروید و مدرک و مکتبخانه را به حال خود رها کنید.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦
@Zendegi_Et