به روایت از برادر بزرگترم :
برادر شهیدم ،نخستین بار در مهر سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی از لشكر 27 محمد رسولالله (ص) در منطقه عمومی فكه حضور یافت؛بنده نیز از تیپ سیدالشهدا (ع) به منطقه اعزام شده بودم.
بعد از عملیات،به دوكوهه برگشتیم،برادرم را در آنجا ملاقات كردم؛نگاهم به نگاهش بود، با قدی نسبتاً كوتاهتر از بنده و كلاهی كه روی سرش داشت،با حالت غبطه و حسرت از اینكه به شهادت نرسیده بود،به من نگاه میكرد
دست چپش رو به من نشان دادو با حسرت گفت:داداش.تركش به سمت من آمد و از كنار دستم رد شد.قسمتی از آستینش بر اثر اصابت تركش پاره شده بود و در ادامه با حسرت گفت:داداش.اگر تركش یك ذره به طرف قلبم اصابت میكرد،در دفعه اول حضور در عملیات،به شهادت میرسیدم.
دل بریدن از خانواده و دوستان از سوی شهید برای ما مشهود بود نزدیك غروب آفتاب به مسجد میرفت و حدود 2 تا 3 ساعت به عبادت و راز و نیاز میپرداخت؛برای حمیدرضا مسلم بود كه به شهادت میرسد