منتظـࢪانہ🇵🇸³¹³ .
کلافه بود . . . نمیدانست چه کند شب و روز برایش یکی شده بود باچاه سخن میگفت . . همه میپرسیدن:علی چرا؟ یک بهانه ای میآورد اما زمزمهی ِ قلبش این بود، دلتنگ فاطمهام(:💔