#خاطره 1998
توی پایانه شاهچراغ ، یه خانمی دیدم،پیرهن صورتی👚، شلوار جین آبی👖 روشن، مانتو زرد بود یا کرمی روشن🧥 جلو باز باد هم میزد، مانتوش پریشون شده بود،
یعنی عملا با پیرهن شلوار تنگ اومده بود بیرون،
سرش تو گوشی بود🤳 و اروم اروم راه میرفت.
گفتم برم به دختره بگم عزیزم تو زیبا و خوش .....، حیف زیبایی هات نیست، چشای هرزه ببینه؟!
رفتم گفتم خانمی🙂
برگشت نگام کرد دیدم ماشالا پیرزنی هست برا خودش
انقد سن بالا بود و چشاش اینجوری 🤨
که خودم جاخوردم و جدی ترسیدم🧟♀
دیگه خودموجمع وجور کردم گفتم ماشالا شما😊...
روشو برگردوند، محل نداد رفت...😒
هم زیبایید هم خوش اندام.... اینا رو گفتم توراه بشنوه😂
نذاشت جمله تموم بشه.😡..
باز خوب شد دعوا و فحش راه ننداخت...
امر به معروف ناتمام🙈
آمر خدا باشیم ☘
@aamerekhoda 🍬