#خاطره3685
سلام به خواهرای گل
دیروز ما اومدیم شاندیز ویلامون برا تفریح کنار ویلای ماهم یه ویلا هست که اجاره میدن هرشب دیشب ۱۲ماشین همه هم دختر و پسر اومدن اونجا که سیگار به دست بودن و بدون روسری من اول ندیدم تو باغ بودم که دیدم صدای بانداشون داره میاد و داشت باغ منفجر میشد بعد اومدم آماده بشم برم که همسرم تماس گرفت و نشد برم بعد تا تلفن رو قطع کنم دیدم که صدای آهنگشون قطع شد بعد رفتم بیرون دیدم که پدرم رفتن بهشون تذکر دادن که محرمه حرمت نگه دارید و اوناهم خداروشکر قبول کردن و قطع کردن آهنگاشونو و همشون سوار ماشین شدن و رفتن بعد اومدیم داخل پسرای دوست بابام اومده بودن پیش ما رفتن استخر متوجه کار ما نشدن سنشونم کم بود اوناهم آهنگ گذاشتن ماهم زود قطعش کردیم و برا بچه ها توضیح دادیم که الان وقت این چیزا نیست و اینا بعد هم صاحب ملکش اومد بهشون گفتیم گفتن من بهشون گفته بودم همسایمون مذهبیه و آهنگ و اینا نباشه اوناهم گفتن که ما یک ماشین میایم ولی چندبرابر اومدن و ایشون هم از ما تشکر کردن بابت تذکر 😅
ببخشید طولانی شد❤️