خاطره:
سلام
دیروز با دو تا از دخترای دوست مامانم که ۱۳ و ۱۶ ساله هستن و حجاب خوبی ندارن و خواهر ۱۰ سالم بیرون بودم ، قبلا به شیوه های مختلف باهم حرف زده بودیمو حجابشون تغییری نکرده بود
کلی تو مسیر از درون داشتم می ترکیدم اما نمی تونستمم چیزی بگم
همین که نشستیم بستنی بخوریم خواهرم با ی حالت متعجبی گفت وایییی موهاتون معلومه . هم از جلو هم از پشت و واییی بپوشونید من ازتون کوچیکترم رعایت می کنم منم به خنده می گفتم نچ نچ نچ و مثلا سر تاسف تکون می دادم اونام می خندن و بهونه تراشی می کردن بعد انقدر بهشون تذکر داد تا اونا درستش کردن
البته ک بعد از یک ربع دوباره ب حالت قبل برگشتن اما من خیلی خوشحال بودم از این موضوع.
چند سال قبل که خواهرم ب سن تکلیف نرسیده بود من باهاش بیرون رفتنی شروع می کردم به امر به معروف کردن و حالا می بینم که اثرات خودشو گذاشته الحمدالله