تا کی آخر به خیابان قدم و پرسه زدن
در خیالات خودم عاشق و معشوق شدن
صورت از ماه کشیدن،رخ بی یار چِشَم
ناگهان جلوه نمودن پس از آن شعر و سخن
گفته بودی غرض از اینکه مزاحم شده ای
گفتن حرف دلت بود ولی طعنه نزن
آمدی تا بشوی محرم اسرار دلم
آه از این دل نالایق و کج فهمی تن
مذهبی بودن ماهم شده یک دردسری
تو خجالت بکشی از تو که بدتر خود من
نرسیدن شده یک از قسمتی از زندگی ام
روی قبرم بنویسید رسیدم به کفن
#سید_طباطبایی