📜اول صفر📜
🔘 #بخش_اول
🔰دروازه های شام گشوده بود وباروها به زر وزیور وحریر ودیبا،زینت شده بود••
•شهریکپارچه جشن بودوسرور•
🔰بانگ شادی،فریاد و هلهله،به صدای طبل ودف وکُرنا،درهم آمیخته بود•••
🔰خبیث ترها،چشمهاسرمه کشیده و دستهاراخضاب کرده وهمراه رقصندگان با شمشیر،تا بیرون شهر به صف بودند••
🔺سپاه ایستاد،و بازماندگان کاروان رااز حرکت باز داشت🔻
🔹زینب یکی ازمردان سپاه راسوی خودخواند🔹
+گفت:
"به فرمانده ات بگو بیاید"
•لحظه ای بعد،شمرسواره آمد•
+زینب گفت:
"ماراازدروازه ای عبور دهید که تماشاگران کمتری دارد"
"وسرهای شهدایمان رااز مادورکنیدتااین جماعت کمتربه اهل بیت پیامبرنظرکنند"
•شمر پوزخند زد•
_گفت:
"همین"
•سر اسب چرخاند و سوی سپاه رفت•
🔰مردان سپاه به هجوم آمدند وباز ماندگان کاروان رابه صف کردند••
🔺یکی ریسمان آورد،دیگری تازیانه کشید🔻
🔵سرهادوباره بر نی شد وسپاه ظلمت و طغیان وبیدادگری،به شادی هلهله کردندوفریادپیروزی سر دادند••
🔰ازسر بالای نی،قطرات خون گرم و تازه بردست مردنیزه دار فرو می افتاد، و مرد،مَست درغفلت بود و هیچ نمی نفهمید••
🔰سرهای شهیدان رامیان بازماندگان برافراشتند وبه ضرب تازیانه آنان را حرکت دادند••
❌دف زنان بر دف کوبیدند ورقصندگان لودگی کردند وشامیان کِل کشیدند××
🔰وبازماندگان کاروان را،ازدروازۀ پُر جمعیت شهرعبوردادند،شامیان در شادی وشعف،پای کوبان رقصیدندو آنان راتماشاکردند••
•بازماندگان کاروان،در زیر نگاه سنگین شامیان،سربه زیر افکندند ونگاه از آنان گرفتند•
✔️ادامه دارد•••
● ۱۹ روز تا اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده