‍ ▫️جگرش می سوخت در آتش اشتیاق. به هر دری زده بود، به امید نشانی از آن محبوب. وکیل خاص امام را که پیدا کرد، ملازمش شد و دست به دامانش! از او اصرار و از وکیل امام انکار که نمی شود؛ آنقدر التماس کرد تا شنید: فردا صبح بیا! صبح فردا، پیشاپیش وکیل امام، جوانی دید؛ ماهتر از ماه. خورشیدتر از خورشید. شمیمش، شمیم بهشت. فهمید که به آرزویش رسیده. نزدیک رفت و شرفیاب محضرش شد. هر چه خواست پرسید و پاسخ شنید. لحظه آخر، صاحب زمین و آسمان به او فرمود: «دور از رحمت خداست، هر که تاخیر اندازد،نماز مغربش را تا وقت ظاهر شدن ستاره ها، و هر که تاخیر اندازد نماز صبحش را، تا وقت ناپدید شدن ستارگان». 📚غیبت طوسی، ص271. 🌹 @abalfazleeaam