14.65M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل دوم) 🔸سه تا بزرگوار که ایستاده بودند گفتم: فرصتی دوباره، زن و بچه‌ام منتظرند طرف سمت راست به طرف وسط سرش را برگرداند و گفت: این هر طور بوده چهار قطره اشک برای ما ریخته، یک‌ فرصت دیگر بهش بدهید... 🔸من سرم را بالا آوردم، چهره را نگاه کنم، دیدم نمیشه، احساس کردم (متوجه شدم) طرف وسط دست نداشت و فهمیدم چه کسی هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/XNsn9 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links