قصۀ پنجره فولاد تو چیست
که وقتی چشم کسی به آن میافتد
دلش نرم میشود مثل برگ گل
مثل حریر
مثل پر کبوتر
نه، نرمتر از همۀ اینها؟
فولادهای زمینی
نه خودشان لطافت دارند
و نه هنری برای لطیف کردن دلی
کار این فولادها
فقط شکستن است.
خود ما از همین فولادهاییم
آمدهایم کنار پنجره فولادت
که دلمان را نرم کنی
اما نه مثل برگ گل
نه مثل حریر
و نه مثل پر کبوتر
دل ما را مثل خودت نرم کن
خواستهمان بزرگ است؟
عیبی ندارد
هر چقدر هم که بزرگ باشد
از تو که بزرگتر نیست
هست؟
من دل بیمارم را با رشتۀ محبتت
گره زدهام به پنجره فولادت
اما نشانۀ شفا گرفتن دلم
باز شدن این گره نیست
هر چه این گره محکمتر میشود
احساس میکنم
دلم شفاگرفتهتر است.
من از فولاد پنجرهات
یاد گرفتهام نرم باشم
و دلم بسوزد برای بندگان خدا.
او به من یاد داد
اگر لحظهای نگاهم را از تو نگیرم
زنگار گناه دیگران
اندکی از رنگ عشق تو را
در دلم نمیکاهد
میشود در کنار گنهکاران نشست
و بی آن که غباری از گناهانشان روی دل بنشیند
عشق تو را روی دلشان گردافشانی کرد.
نام پنجره فولاد هم
دل ما را میبرد آقا!
راز این دلبری
فقط نگاهی است
که هر لحظه از چشم پنجره فولاد
به سوی تو دوخته شده.
مثل فولاد سخت بودن
مثل حریرنرم بودن
یک راز دارد:
همسایۀ تو شدن، همین...
#امام_رضا
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi