عکسهای ارسالی شما (مجموعه ۱۵)
عکس شماره ۱: توی هیئت نشسته بودم. صدای توی سرم بلندتر از صدای مداح شد. اگر میآمد و از من میپرسید چه کاری کردهام برای آمدنش، باید چه میگفتم؟ اگر میگفتم که شوهرم دانشجو بود و خانهی مان اجارهای و کلی وام عقب مانده داشتیم، قبول میکرد؟ اصلا هیئت آمده بودم برای چه؟ مگر جز این بود که یادم باشد هرچه امامم خواست و هرچه گفت بگویم چشم؟ چرا دوباره داشتم حساب و کتاب می کردم؟صدای مداح دوباره بلند شد :« آن ۷۲ نفر همهشان میدانستند شهید میشوند »
پس من چرا مدام یادم میرود فرقشان با بقیه، همین چشم گفتن بیحساب و کتابشان بود؟ تا قبل ازاین فکر میکردم زیباترین گوشواره های دنیا هستند. شاید چون همسرم قسطی روز زن برایم خریده بود. وزنی ندارند اما دیگر تاب تحمل شان را ندارم. سنگینیشان دارد به قلبم چنگ میزند.
.......................................................
عکس شماره ۲: هدیه گوشواره دخترم همراه با دل نوشته اش👆
#ایران_همدل
#طلای_مقاومت 🇵🇸🥇
@abbasivaladi