🌷 باشهدا گم نمیشویم 🌷 🌷قبل از این‌که برادرم برای اولین بار به جبهه اعزام شود، با دوستان خود چند عکس گرفته بود. ‏در یکی از روزها که در اتاق دراز کشیده بود، رفتم که یک قطعه عکس بزرگ که به تنهایی گرفته بود، از او بگیرم ولی آن عکس را بهم نداد. وقتی علت را جویا شدم، گفت: «می‌خواهم این عکس را برای روی قبرم نگه دارم.» 🌷چند روز بعد از این ماجرا، او به جبهه رفت. دو _ سه ماهی در جبهه بود و بعد از آن، به مرخصی آمد. برای بار دوم که به جبهه برگشت، پس از دوازده روز خبر شهادتش را از رادیو شنیدیم. من همان قطعه عکس را برداشتم و بزرگش کردم. این عکس روز تشییع جنازه‌اش جلوی تابوتش در دست مردم بود و سرانجام همان‌طور که دوست داشت، بر روی قبرش نصب کردیم. 🌷قبل از شهاد‏ت برادرم، به شهید شدنش یقین داشتم. راحت‌تر عرض کنم، حضرت امام (ره) د‏ر عالم رؤیا هدیه‌ای به من داده بودند. ‏یک شب د‏ر خواب دیدم که درحال خواندن نماز هستم. حضرت امام (ره) از سمت راست من آمدند. دست د‏ر جیبش ‏کرد و یک اسکناس به اضافه یک تکه کاغذ سفید که در آن مطلبی را نوشتند، کنار من گذاشتند و فرمودند:... 🌷و فرمودند: «این هم برای شما، برای این‌که بدون هدیه نرفته باشید.» پس از آن حضرت امام (ره) تشریف بردند. بعد از رفتن ایشان، از بلندگویی اعلان شد که برای اعزام به جبهه، نیرو می‌پذیرند. من هم برای رفتن به جبهه مهیا شدم، اما نمی‌دانم به چه دلیلی برگشتم. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مبارک جمالی : خواهر گرامی شهید