ســــــــلام خدمت اعضای محترم
مـــــــــهمان عزیز امشب ما 👇👇
شهید محمد حسین محمد خانی هستند
✍ خاطره شهید
🌸دستش را گرفتم و نگاهش کردم، چشمانش از خوشحالی برق می زد. با شوخی و خنده بهش گفتم: طوری با ولع داری جمع می کنی که داره به سوریه حسودیم می شه!
🌸 وقتی آمد لباس های نظامی و پوتینش را بگذارد داخل کوله، سعی کردم کمی حالت اعتراض به خود بگیرم . بهش گفتم: اونجا خیلی خوش می گذره یا اینجا خیلی بد گذشته که این قدر ذوق زده ای؟ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن:
ما بی خیال مرقد زینب نمی شویم / روی تمام سینه زنانت حساب کن!
🌸دلم نمی آمد در را پشت سرش ببندم، نمیخواستم باور کنم که رفت. دلم برایش تنگ شد. برای خنده هایش، برای دیوانه بازی هایش، برای گریه هایش، برای روضه خواندن هایش.
🌸صدای زنگ موبایلم بلند شد. محمد حسین بود، به نظرم هنوز به نگهبانی شهرکمان نرسیده بود. تا جواب دادم گفت: دلم برات تنگ شده! تا برسد فرودگاه، چند دفعه زنگ زد. حتی پای پرواز که الان سوار می شم و گوشی رو خاموش می کنم! می گفت: می خوام تا لحظه ی آخر باهات حرف بزنم!
شهید محمدحسین محمدخانی
به روایت همسر شهید
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
شادی روح امام و همه ی شهدای
عزیز خاصه مهمان امشب مون
دسته گل صلوات هدیه کنیم
خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عــــــــجل لولیک الفرج
الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم