‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷🌷 ✳مي گفت: آدمي كه ساكن نجف شده نمي تواند جاي ديگري برود. ♦شما نمي دانيد زندگي در كنار مولا چه لذتي دارد. 🌟هادي آن چنان از زندگي در نجف مي گفت كه ما فكر مي كرديم دربهترين هتل ها اقامت دارد‼ 💟اما لذتي كه به آن اشاره مي كرد چيز ديگري بود. 🔲هادي آن چنان غرق در معنويات نجف شده بود كه نمي توانست چند روز زندگي در تهران را تحمل كند. ✴در مدتي كه تهران بود در مسجد وپايگاه بسيج حضور مي يافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتي ميكرد! 🔳يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي⁉ چرا اينقدر گرفته ای❓ 🔶گفت: خيلي از وضعيت حجاب خانم ها توي تهران ناراحتم. وقتي آدم توي كوچه راه ميره، نمي تونه سرش روبالا بگيره. 🔘بعد گفت: يه نگاه حرام آدم روخيلي عقب مي اندازه. اما در نجف اين مسائل نيست. شرايط براي زندگي معنوي خيلي مهياست. 🔗هادي را كه مي ديدم، ياد بسيجي هاي دوران جنگ مي افتادم. آنها هم وقتي از جبهه بر می گشتند..... 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ✍ ادامه دارد...