قطعه‌ای از بهشت
#پاڪت✨ #راوے:حاج‌باقر‌شیرازے دوستي من با هادے ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار ميكرد او را
✨ بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه‌آخوند هستيم و اين روايتها را شنيدهايم. اما آدم بايد براي كار و زندگياش برنامه‌ريزي كنه، تو پسفردا ميخواي زن بگيري و... هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون ميفرسته. من فقط نگاهش ميكردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل هميشه فقط ميخنديد! بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا ميافتم حال و روز من عوض ميشود. آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا كردم و خيلي به پول احتياج داشتم. ً آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره‌ي پول با موال اميرالمؤمنين ؏ نزدم. همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانهي من زد و گفت: آقا اين پاكت مال شماست. برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او را نميشناختم. بعد هم بي‌اختيار پاكت را گرفتم. هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راه‌ي منزل شدم. پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است! هادي دوباره به من نگاه كرد و گفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و شما دست خداست. من براي اين مردم ضعيف، ولي با ايمان كار ميكنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام ميذاره تو پاكت و ميفرسته! خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم، اما او واقعيت اسلام را به من ياد داد. واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد. بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف ميکردند. اينکه کارهايش را خالصانه براي خدا انجام ميداد. يعني براي حل مشکل مردم کار ميکرد اما براي انجام کار پولي نميگرفت. 🌿 🌹