پاییز آمد، با خودش یک مرد را بُرد یک عارف و یک عاشق شبگرد را برد پاییز صدها خاطره از آن صدا داشت یک حنجره از غصه و پر درد را برد پاییز آمد شیشه‌ی عطری که هربار با عطر خود مدهوشمان می‌کرد را برد او هدیه‌ی پاییز بود و مِهربان بود پاییز آنچه با خودش آورد، را برد ما مانده‌ایم و حسرت آن گل که پاییز هرگز نمی‌شد رنگ و رویش زرد را برد پاییز یا فصل خزان با مرگ آمد در بین این نامردمان یک مرد را برد… @mhdi_zahra