آیینه در برابر آیینه ام گذار خورشید را به خاطر تو ترک میکنم من درد مشترک شب فریاد بودنم اما سکوت تلخ تو را درک میکنم اما گرفته ام به دلم درد را بغل در آستانه ی همه ی فصل های سرد امشب تولد چه کسی را مبارکم امشب کنار سن خودم میکنم نبرد جنگی برابر همه ی نابرابریم کیکی مقابل همه ی تلخ کامی ام امشب شروع میشوم از هفت سالگی افسوس رخنه کرده غمی در تمامی ام با چشم های منبسط ام شمع روشن است من فوت میکنم که نسوزد ولی دلم من فوت میکنم و چه تاریک میشود تنهایی جهان بزرگی مقابلم دارد خطوط خنده ی من میبرد جلو این گریه ی همیشه ی در شعر مانده را این نعره ی بلند کشیده میان آه این آی بی کلاه سرم رفته خوانده را من خواب مانده کودکی ام در اذان صبح زیر درخت چادر مادر میان روز لای ملافه های کج خواب های راست روی لحاف_کرسی آبی دست دوز حالا نشسته ام به سی و چند سالگی با صورتی جوان تر ازین دردهای پیر با پوستین مشتعلی بر تنم که هست در ابتدای باقی این فصل سردسیر هر روز ،روز مرگ مرا میبرد جلو تقویم بی قواره ی شمسی سررسید نزدیک میشوم به شبی که بگویدم حالا بلند شو که شب عمر سررسید این زندگی مذاق مرا روبراا نکرد یا وا نشد گره به شب دردپوشی ام آری برای کام تو شیرین نبوده ام من آن شراب تلخ که هرگز ننوشی ام @aboajor