❎قسمت سوم
.... ابوجعفر نیشابوری چنین گفت: پس از این با قبر مولا امیر المؤمنین وداع نموده و از ابوحمزه نیز خداحافظی کردم و رو به سوی مدینه نهادم. بار خود را در یکی از کاروانسراها گذاشتم و قصد مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) کردم و قبر آن حضرت را زیارت نموده و نماز خواندم و سپس از مسجد خارج شده و از اهل مدینه پرسیدم که جعفر بن محمد به چه کسی وصیت نمود؟! گفتند: به پسرش عبدالله افطح. گفتم: آیا او فتوا نیز میدهد؟! گفتند: آری. قصد او کردم و به در سرای او رسیدم؛ دیدم در آنجا نوجوان بچه هایی هستند که بر در سرای امیر مدينه نیز مانندشان یافت نمی شد!!! وجود آن ها را در آنجا ناروا دانستم ولکن به خود گفتم: در حق امام نباید از چرا و چگونه استفاده کنم! (یعنی باید تسلیم باشم و اعتراض نکنم) اجازه خواستم و یکی از این نوجوانان به سرای داخل شد و بعد از لختی بیرون آمد و گفت: از کجایی؟! از این سوالش بر آشفته شدم و به خود گفتم: سوگند به خدا این آدم صاحب (امام) من نیست. باز به خود گفتم: شاید تقیه می کند! به آن نوجوان گفتم: بگو فلان خراسانی است! داخل شد و اذن ورود برایم داد و من نیز به سرای در آمدم؛ دیدم عبد الله افطح روی تختی با عرشه ی بزرگ تکیه زده است و در برابرش غلام بچه هایی ایستاده اند!!!! به خودم گفتم: این دیگه از همه بدتر است! آیا امام بر تخت تکیه می زند؟! باز به خود گفتم: این دم و دستگاه از امورات اضافی است که به آن نیاز ندارد، لکن امام آنچه بخواهد می کند. لذا به او سلام کردم او نیز مرا به نزدیک خود خواند و با من دست داد؛ سپس مرا نزدیک خود نشاند و شروع کرد با اصرار به پرسش کردن از من و بالاخره پرسید: اینجا چه می کنی؟! گفتم: سوالاتی دارم و میخواهم به حج بروم. گفت: هر چه خواهی بپرس!!!! گفتم: در دوصد سکه چه مقدار زکات واجب می گردد؟! گفت: پنج درهم. گفتم: در صدتا چطور؟! گفت: دو درهم و نیم. گفتم: خیلی عالی مولای من! در پناه خدا باشی! چه می فرمایید درباره مردی که به زنش بگوید: به اندازه ستارگان آسمان تو را طلاق دادم! گفت: نیاز به همه شان نیست تنها در همین صورت فلکی رأس الجوزا سه ستاره است که در نتیجه زنش را سه طلاقه کرده است!!!!!!! به خود گفتم: این آدم چیزی نمی فهمد! از جای خود برخاستم و گفتم: من فردا به نزد سرورمان بازخواهم گشت! گفت: اگر نیازی داشتی ما در برآورده ساختنش کوتاهی نخواهیم کرد. از پیشش بیرون آمدم و به نزد قبر نبی کریم (صلی الله علیه و آله) آمدم و خود را به روی مزارش افکندم و از بی حاصلی سفرم به ایشان شکایت کردم و عرضه داشتم: يا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت باد. برای جواب این سوالات به سوی چه کسی بروم؟! رو سوی یهودیان کنم؟! رو سوی نصاری کنم؟! رو سوی مجوسیان کنم؟! رو سوی فقهای ناصبی (عمری) کنم؟! يا رسول الله کجا بروم؟!...
ادامه دارد...