~🕊
📙|
#سلیمانی_عزیز
🔮|
#قسمت سی ویکم
💠سفره بزرگی پهن میکنند، از این سر حسینیه تا آن سر😋. نیروهای افغانستانی، ایرانی، پاکستانی نشستهاند کنار هم🤛🏻🤜🏻. جمعشان وقتی جمع میشود که فرمانده هم میآید و با آنها هم غذا میشود😯.
دست همه توی یک سفره می رود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی🙌🏻🥰. فرمانده سلیمانی ترجیح میدهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اینکه سر سفره رنگین و خلوتی بنشیند🙃.
💠یک سینی🥘 گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش😋. داشتیم جمعیتی غذا می خوریم که حاجی سلیمانی هم آمد🤩. جا باز کردیم نشست. لقمه لقمه🌮 با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد😌👌🏻.
کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده😁.
💠ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانیمان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده☺.
📚منابع: خاطرات سردار جعفر جهروتی زاده در برنامه تلویزیونی شب روایت، پخش شده از شبکه چهارم سیما/ مستند شهیدزنده کاری از شبکه اینترنتی نصرTV
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔆چه فکر ها که نمی کردم🤔. با خودم می گفتم کم مقامی که ندارد بالاخره فرمانده است. لابد به این راحتی ها با کسی هم کلام نمی شود😕. لابد با ما زمین تا آسمان فرق دارد🙄، لابد...🙆🏻♂️
🔆دیدمش👀. آمده بود خط مقدم آمرلی🤭. دوربین به دست داشت منطقه را رصد می کرد🧐.
جاخوردم😮.
🔆مثل خودمان بود؛ ساده ساده🥰. دمپایی پلاستیکی ساده پا کرده بود؛ مثل ما. چفیه سیاه و سفید ساده دور گردن داشت؛ مثل ما😉.
🔆چه فکر هایی که نمی کردم، چه چیزهایی که ندیدم😐😅.
✍🏻راوی: ابوعزرائیل
📚منبع: مستند شهیدزنده کاریاز شبکه اینترنتی نصرTV
#ادامه دارد