#خاطرات_و_حکایات 3⃣2⃣
↩️ داستان تعویض روغنی با مرحوم حاجآقا فخر تهرانی قدسسره ↪️
🔄 یکی از مردان خدا و نیکان عصر ما مرحوم حاج سید ذبیحالله قوامی معروف به حاجآقا فخر تهرانی است که وجود مبارک خود را در راه بندگی و کمک به بندگان خدا مصروف داشته و به تربیت و دستگیری مستعدان و مستمندان مادی و معنوی میپرداختند.
🔘 جناب آقای آرام برای نگارنده نقل کردند:
زمانی مرحوم پدرم مبتلا به آلزایمر شدند. ایشان را از گلپایگان به قم آوردم. شب سرد زمستانی بود و از شدت سرما، پدرم را کنار بخاری خواباندم. خودم با فاصله مشغول استراحت شدم. اما از سرمای شدید، ناخودآگاه پاهایم به سمت بخاری، ( و پدرم که کنار بخاری استراحت میکرد ) دراز میشد؛ تا متوجه میشدم به احترام پدر، پاهایم را جمع میکردم، اما باز خوابآلودگی و باز تکرار ماجرا. از درون، وسوسه شدم که پدر آلزایمر دارد، او که متوجه نیست! حالا چه پایم دراز باشد یا نباشد، چه فرقی دارد؟ به خودم نهیب زدم: تو که آلزایمر نداری! تو که میفهمی نباید پاهایت را به سمت پدر دراز کنی! تا صبح تقریباً مواظب بودم که به سمت پدر پاهایم دراز نباشد. صبح، جلسهی دعایی بود که مرحوم حاجآقا فخر در آن شرکت میکرد. تا وارد مجلس شدم، حاجآقا فخر با تبسم و مهربانی بیشتر از دفعات قبل با من برخورد کرد و فرمود:
☑️ کار دیشب شما ( پا دراز نکردن به سمت پدر ) خیلیخوب بود. [ گویا حاجآقا فخر، تمام شب را با ایشان سپری کرد ] .
🔻خورده بینانند در عالم بسی
🔺 واقفاند از کاروبار هر کسی
📚کتاب
#از_داستانها_باید_آموخت/ص ۳۴
🖊اثر استاد ادیبی لاریجانی
📍 "کانال اطلاع رسانی و نشر آثار استاد ادیبی لاریجانی"
🔗
eitaa.com/adibi_larijani