📜 ۱۹ ذی‌الحجه 📜 🔰نهیبی زد به اسب خویش و کران تا کران صحرا را بتاخت••• 🔰سرگشته و واله، به جستجوی راهی بود، تا از این هزار راهه راهی بیابد بسوی او ••• 🔰بر بلندای هر تپه رسید، چشم چرخاند، آنچه بود، بیابان بود و شن، شن بود و صحرا بود ••• ••• ناامیدی را نالید و سر اسب گرداند ••• 🔰هانیه در انتظار، چشم به بیابان دوخته بود و ام وهب، رنجور و ناتوان پلک فرو بسته بود ••• ••• از راه رسید و بی محابا لب گشود ••• + گفت: "نبود مادر!" - ام وهب گفت: "پیدایشان کن وهب." + گفت: "همه جا را گشتم. دیگر چه اصرای است؟" - ام وهب گفت: "دَمی بخواب رفتم مسیح رادیدم. زخم خورده و رنجور نهیبم زد؛" ••• چرا فرزند محمد را یاری نمیکنید؟ ••• 🔻وهب در خود شکست، اشک در چشمانش خانه کرد و روی از مادر گرفت.🔺 - ام وهب گفت: "پیدایشان کن وهب، پیدایشان کن." ● ۱۱ روز تا #محرم ● ● ۱۹ روز تا #تاسوعا ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده