📜 بیست و دوم محرم 📜
🔰کاروان به استراحت، در کنار نهر آب، از حرکت ایستاده بود، و مردان سپاه، گِرد هم جمع بودند به هرزگی•••
🔰عمرو بن حجاج، خسته وتشنه خود را به نهر آب رساند، دست پُر آب کرد و نوشید، آب در گلویش ماند، نفس اش گرفت داشت می مُرد، و این بار چندم بود خدا می دانست، که با نوشیدن آب، اینچنین می شد •••
🔰نه توان داشت آب را فرو برد، و نه آن که آب مانده در گلو را بر گرداند •••
••• چهره اش به کبودی نشست •••
🔴شبث بن ربعی بر پشت اش کوبید، جانی دوباره گرفت و نفس تازه کرد •••
- شبث گفت:
"چه شدی؟"
_ گفت:
"داشتم می مُردم."
"نکند این به سزای بستن آب، به روی خیمه های حسین بن علی است!"
- شبث گفت:
"دیوانه شدی؟"
_ گفت:
"همگی به عذاب خواهیم مُرد."
- شبث گفت:
"بی طاقت شده ای پَرت و پلا می گویی."
🔹با فاصله از مردان سپاه، بازماندگان کاروان، در کنار نهر نشسته بودند آرام و با وقار.🔹
🔸سیدالساجدین، ساکت بود و در سکوت.🔸
••• و زنان، خیره به آب، مات مانده بودند •••
🔹زینب، در نگاه به آب، تنها دست بر آن می سایید.🔹
••• رنج دیده بود و تشنه، اما دل نوشیدن نداشت •••
● ۲۷ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده