📜 سوم صفر 📜 🔘 #بخش_دوم 🔰از میان جماعت، پیرمردی نصرانی گذر می کرد، هیجان آنان را که دید••• - گفت: "این سر از آن کیست؟" _ یکی گفت: "حسین از نوادگان محمّد مصطفی." - گفت: "فرزند پیامبرتان؟" _ مرد به غرور گفت: "آری!" ••• پیرمرد افسرده شد ••• - گفت: "گِل شما را از چه سِرشته اند؟!" "مسیحیان، سُم الاغی را که گمان می برند عیسی مسیح بر آن سوار شده، در کلیسای حافر میان حُقه ای از طلا حفاظت می کنند، بر آن بوسه می زنند و به طواف گِرد آن می گردند، و شما پسر پیامبرتان را می کشند و خاموش مانده اید؟" •••گویی همه لال بودند و هیچ کس کلامی نگفت••• 🔹سر سالار شهیدان، از فراز دروازه درخشید، و باد موی و محاسن خونین را بازی داد.🔹 🔹و سالار شهیدان، بار دیگر، اینبار از بالای دروازه سخن گفت.🔹 * گفت: 💠"وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ."💠 🔰"آنان که ظلم کنند، بزودى خواهند دانست که به چه کیفر گاهى بر می گردند."🔰 ● ۱۶ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده