‌ ‌ ‌ بعضی‌ها را دیده‌ام که از «وقتِ کم» شکایت می‌کنند. ‌آنها می‌گویند: حیف که نمی‌رسیم. گرفتاریم. ‌وقت نداریم. عقبیم... ‌اینها واقعاً بیمارِ خیالبافی‌های کاهلانهٔ خود هستند. ‌وقت، علی‌الاصول، بسیار بیش از نیاز انسان است. ‌ما، وقتِ بی‌مصرف‌مانده و بوی ناگرفتهٔ‌بسیاری در کیسه‌های‌مان داریم: ‌وقتی که تباه می‌کنیم، می‌سوزانیم، ‌ به بطالت می‌گذرانیم. ‌بسیاری از ما می‌توانیم ‌پنج‌برابر، دَه‌برابر، ‌یا بیشْ‌برابرِ آنچه کار می‌کنیم، کارکنیم، ‌یادبگیریم، بیافرینیم، تغییربدهیم. ‌انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفته‌است: ‌بهانه‌جویی، وِرّاجی، ‌شوخی‌های‌مُبتذلِ خجالت‌آور، ‌ولگردی‌های بدون عمق،ذ‌وقت‌کُشی، خواب‌های طولانیِ پیرکننده... ‌و همیشه در انتظارِ حادثه‌یی غریب و دگرگون‌کننده: ‌اگر نه معجزه‌یی، دست‌کم کرامتی... ‌و ناگهان حل‌شدنِ جمیع مشکلات... ‌امّا این نوع برخورد با زندگی، ‌فقط تباه‌کردنِ زندگی‌ست... - یک عاشقانه آرام ‌ ‌ ‌