شب سال نو... مست بود، کیفش طرفی افتاده بود، خودش طرفی، سگش را در آغوش گرفته بودو با او بلند بلند حرف می زد...
دختری با خنده از کنارش رد شد، یک دفعه مرد لایعقل، مچ پای دختر را گرفت، دختر جیغ بدی کشید و پایش را آزاد کرد.
من که میخواستم فقط از مرد عکس بیندازم، از ترس خشکم زده بود...
🌐
@ninfrance
🌐
@adyan8