🦋 قرار شبانه 🦋 ⏳سیر مطالعاتی شبانه⌛️ 📕 ۵📗 بخش دوم در سال ۱۷۱۰ وزارت مستعمرات من را به مصر، عراق، تهران، حجاز و استانبول فرستاد تا اطلاعات کافی برای تضعیف مسلمانان و چیرگی بیشتر بر آنان به دست آورم. همزمان ۹ نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارت که فعالیت، نشاط و دلبستگی کافی برای تحکیم بساط بریتانیا بر امپراطوری عثمانی و دیگر کشورهای اسلامی را داشتند، به مناطق مختلف اعزام شدند. وزارت، پول کافی، اطلاعات لازم، نقشه های مربوطه و نام های حاکمان، سران قبایل و عالمان را در اختیار ما قرار داد. این سخن دبیرکل را هنگامی که به نام مسیح ما را بدرود می داد، فراموش نمی کنم. او گفت👈"آینده کشور ما در گرو موفقیت شماست، آنچه در توان دارید کوتاهی نکنید. " من با هدف دوگانگی، راهی استانبول مرکز خلافت اسلامی شدم. در لندن زبان های ترکی، عربی (زبان قرآن) و پهلوی (زبان ایرانیان) را آموخته بودم ولی حالا باید زبان ترکی (زبان مسلمانان ترکیه) را تکمیل می نمودم. آموختن زبان با دانستن زبان آن طوری که بتوان مانند مردم آن کشور سخن گفت تفاوت دارد. اولی چند سال طول می کشد اما دومی چند برابر به درازا خواهد کشید و من باید زبان را با همه ریزه کاری هایش چنان می آموختم که مورد بدگمانی قرار نگیرم. امّا در این مورد نگرانی زیادی نداشتم. زیرا مسلمانان تسامح، سعه صدر و خوش گمانی را از پیامبرشان آموخته اند و بدگمانی نزد آن ها چون بدگمانی برای ما نیست. حکومت ترکان نیز در رتبه ای نبود که بتواند جاسوسان و مزدوران را باز شناسد. این حکومت آنچنان ناتوان و از هم گسیخته بود که خاطر ما را آسوده می کرد پس از یک سفر خسته کننده به استانبول رسیدم خود را محمد نامیدم و به مسجد (جایگاه گردهمایی و عبادت مسلمانان) رفتم. نظم، پاکیزگی و فرمانبرداری آنان شگفت زده ام کرد. 💥با خود گفتم چرا ما با این انسان ها می جنگیم؟ چرا می کوشیم آن ها را درهم بکوبیم و دستاوردهایشان را برباییم؟ آیا مسیح ما را بدین کار سفارش کرده است؟ امّا زود این اندیشه اهریمنی را از خود دور کردم و دوباره اراده نمودم که این جام را تا پایان بنوشم. با عالِم کهنسالی برخورد کردم به نام احمد افندی که در خوش نفسی، پرحوصلگی، پاک باطنی و خیرخواهی، بهترین مردان دینی مان را همچون او نیافته بودم. او شب و روز می کوشید تا همچون پیامبر(صلی الله علیه و آله و سام) شود که او را برترین نمونه می دانست. هرگاه نام او را می برد چشمانش پر از اشک می شد. خوشبختانه او حتی یکبار هم از ریشه و کسان من نپرسید. او مرا محمد افندی صدا می کرد. آنچه می پرسیدم به من می آموخت و وقتی فهمید که من در کشورشان میهمان هستم و برای کار و زندگی در سایه خلیفه پیامبر رفته ام، با من بسیار مهربانی کرد. این ها دلایلی بود که من برای زندگی در استانبول ارائه کرده بودم. به شیخ گفتم: من جوانی هستم که پدر و مادرم را از دست داده ام. برادری هم ندارم آنان برایم ثروتی به ارث گذاشته اند. من اندیشیدم که قرآن و سنت بیاموزم و لذا به پایتخت اسلام آمده ام که به دین و دنیا برسم. شیخ به من بسیار خوش آمد گفت. او با کلماتی که عیناً می آورم گفت: "به چند دلیل احترام تو لازم است."؛ ۱_ تو مسلمانی و مسلمانان برادرند. ۲_میهمانی و پیامبر (صلی الله علیه آله وسلم) فرموده است : میهمان را نوازش کنید. ۳_تو جویندہ دانشی و اسلام بر بزرگداشت جویندگان دانش پای می فشارد. ✳️ @besharat99