🦋 قرار شبانه 🦋 ⏳سیر مطالعاتی شبانه⌛️ 📕 ۳۵ 📗 دبیرکل همچنین گفت: با شیخ بی پرده سخن بگو مزدور ما در اصفهان با او بی پرده سخن گفته و شیخ همه پذیرفته است؛ به شرط آن که از او در برابر حکومت ها و عالمانی که در صورت ارائه اندیشه هایش بر او از همه سو خواهند تاخت، پشتیبانی گردد. اگر لازم شد پول و سلاح کافی در اختیار او قرار گیرد و یک استان هر چند کوچک نیز در اطراف نجد، به او سپرده شود. وزارت این همه را پذیرفته است. من با این خبر گویا می خواستم از شادمانی پرواز کنم. به دبیرکل گفتم : اکنون من چه کنم؟ از شیخ چه بخواهم؟ و از کجا آغاز نمایم؟ دبیرکل گفت : وزارت برنامه دقیقی دارد که شیخ باید آن را انجام دهد؛ آن برنامه این است : ۱. تکفیر همه مسلمانان و روا دانستن کشتار آنان، ستاندن اموالشان، بر باد دادن ناموسشان، فروش آنها در بازار برده فروشان و روا دانستن آنکه مردان مسلمان به عنوان غلام و زنانشان به عنوان کنیز به خدمت گرفته شوند. ۲. ویران کردن کعبه با این دست آویز که این بنا از باقیمانده های بت پرستی است و جلوگیری از انجام حج و تشویق قبایل به قتل و غارت حجاج ۳. تلاش برای سرپیچی از فرمان خلیفه، تشویق به جنگ با او و گردآوردن سربازان برای نبرد، جنگ با بزرگان حجاز، برای کاهش نفوذ آنان با هر وسیله ممکن ۴. ویران کردن گنبدها، ضریح ها، مکان های مقدس مسلمانان در مکه، مدینه و دیگر شهرها، با دست آویز شرک و بت پرستی همچنین لکه دار کردن شخصیت پیامبر محمد و جانشینانش و مردان بزرگ تا جایی که امکان دارد. ۵. گسترش هرج و مرج و تروریسم در کشورهای اسلامی. ۶. انتشار قرآنی تحریف شده که بر اساس حديث ها در آن فزونی و کاستی ایجاد شده باشد. پس از آنکه این برنامه مشخص شد، دبیرکل گفت : از این برنامه گسترده هراسان مشو ما باید بذرهایی بکاریم و به زودی نسل های دیگری می آیند و آن را تکمیل می کنند. حکومت بریتانیا بر این گونه موارد بردباری دیرینه بسیاری دارد. آن را گام به گام باید پیمود، آیا محمد پیامبر نبود که توانست چنین انقلاب نابود کننده ای برپا کند. محمد ابن عبد الوهاب نیز باید همچون پیامبرش باشد و این انقلاب مطلوب را انجام دهد. چند روز بعد، از وزیر و دبیرکل اجازه گرفتم با خانواده و دوستانم بدرود گفتم؛ چون می خواستم از خانه بیرون آیم، پسرم گفت: بابا زود برگرد؛ چشمانم اشک آلود شد و نتوانستم از همسرم پنهان کنم؛ یکدیگر را به گرمی بوسیدیم و به بسوی بصره به راه افتادم . پس از یک سفر دراز، شبی به خانه عبدالرضا در بصره رسیدم. در خواب بود؛ چون مرا دید به گرمی خوش آمد گفت؛ شب را تا صبح خوابیدم؛ به من گفت : محمد به بصره آمد، و پیش از سفر دوباره نامه ای برایت گذاشت. بامداد نامه را خواندم و دانستم که به نجد رفته است. نشانی اش را در نجد نوشته بود؛ صبحگاه به راه نجد رهسپار شدم و پس از رنج بسیار به آنجا رسیدم و شیخ محمد را در خانه اش پیدا کردم. آثار ناروائی را در او دیدم به او چیزی نگفتم امّا پس از آن دریافتم که ازدواج کرده است و اندیشیدم که اینگونه نیرویش کاسته خواهد شد به او پند دادم همسرش را رها کند و او هم پذیرفت. با هم قرار گذاشتیم که من خود را به عنوان بنده او معرفی کنم؛ بنده ای که او از بازار خریده، در سفر بوده و اکنون باز آمده است و چنین نیز شد؛ و در دوستانش مشهور شد که من بنده ی او هستم او مرا در بصرہ خریده است و من به دستور وی در سفری بوده ام. ✳️ @Besharat99