🤔لحظه ای تفکر🤔 💢« » 👈«سید» در همین شهر مغازه دارد. در بلواری که پیش تر بهشت بود. روبروی پارک زیتون. در مغازه ی او همه چیز هست از لبنیات و نخود - لوبیا تا اسباب بازی و قلم و دفتر.فقط سیگار نمی فروشد. تنباکو ندارد. مغازه اش در یکی از خیابانهای نزدیک شهرک صنعتی است.از آن خیابانهایی که ناگهان یک خودرو می ایستد و فردی سراسیمه وارد می شود و می گوید یک بسته سیگار.....اما سید می گوید سیگار ندارم. یک باراز او دلیل کارش را پرسیدم. گفت روزی نوجوانی آمد یک نخ سیگار خرید. غروب بود که تلفنم زنگ خورد. زنی گفت من مادر همان نوجوانی هستم که امروز تو اولین سیگار را به او فروختی .این بچه اگر سیگاری یا معتاد شود تو مسئولی ...گفتم شغل من این است. گفت روزی با خداست!.. من تصمیم گرفتم دیگر سیگار و دخانیات نفروشم. ✍علیرضا توحیدی – اسفند 1401 🌸🌸🌸 🔹 🔸 👇🇮🇷👇 https://eitaa.ir/afsaran_pishraft_ab