#پارت_15
#واقعیت_درمانی✨
+معلوم هست کجایی؟چرا گوشیت خاموشه مردم از نگرانی
-دلیلی نمیبینم بخوای نگران خواهر من بشی!
+کمیل تویی داداش؟کوثر کجاست نگرانش شدم
-گفتم که هیچ دلیلی نداره بخوای نگران خواهر من شی علی نمیخواستم بی احترامی کنم بهت ولی دوست دارم یه دفه ی دیگه مزاحم کوثر شی ولله یه بلایی سرت میارم که روزی صدبار ارزوی مرگ کنی!
+تو دیگه چرا کمیل تو که میدونی من چقدر خواهرت و دوست دارم
-کی و گول میزنی علی؟تو خودتم خوب میدونی که کوثر و دوست نداری و سر لج بازی با دوست دخترت قبلیت میخوای با کوثر ازدواج کنی!دیگه بهش زنگ نمیزنی فهمیدی
این و گفت و تلفن و قطع کرد جفتمون از شدت عصبانیت نفس نفس میزدیم سرم و بین دستام گرفته بودم مامان برای شام صدامون کرد و سعی کردم خیلی عادی باشم تا مامان متوجه نشه
**
امروز قرار بود زینب و خانواده ش بیان خونه ی ما ساعت 12ونیم کارم تو مکتب تموم شد و سریع رفتم سمت خونه ولی مثل اینکه اونا زودتر از من رسیده بودن وارد خونه شدم همه به احترامم بلند شدن و با زینب و مامانش روبوسی کردم چیزی که ناراحتم کرد این بود که محمد تو جمع نبود😔
عذرخواهی کردم و رفتم تو اتاقم تا لباسام و عوض کنم ااااای خدا چرا محمد نیومده پس😞 من و بگو چقد خوشحال بودم گفتم میبینمش خیلی زود لباسام و عوض کردم چادرم و سرم کردم و از اتاقم رفتم بیرون هم زمان صدای در دستشویی اومد محمد بود تا دیدمش سرم و انداختم پایین و سلام کردم خیلی شکه شده بودم اونم مثل من یهو شک شد ولی سریع به خودش اومد و سلام کرد
+سلام خوش اومدین
-سلام متشکرم
+بفرمایید خواهش می کنم
-شما بفرمایید
+اختیار دارید شما مهمانید بفرمایید
ناچار سرش و تکون و داد و زودتر رفت چقد دلم برای صداش تنگ شده بود....
مثل همیشه سربه زیر و متین😍
رفتم تو اشپزخونه که ببینم مامان کار داره یانه سینی چای و بهم داد و گفت ببرم براشون منم با ذووووووق سینی و گرفتم و بردم وقتی به کمیل تعارف کردن با صدای زنونه خیلی اروم گفت
+چایی عروسیت مادر
زیر لب کوفتی نثارش کردم و نشستم
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.نیکو تدبیر
💫
@afsaranjangnarm_313 💫