6.13M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
📜 🌹همه مضطرب بودن. که به فاطمه چه‌طور بگن. تمام زندگی فاطمه فقط باباش بود. می‌گفتن مامانت بیشتر دوست داری یا بابات؟ بدون هیچ درنگی می‌گفت: "بابا"... . 🌹گفتم خودم به فاطمه می‌گم. بغلش کردم، مثل طوری که باباش بغلش می‌کرد. آقا مصطفی می‌خواست فاطمه رو بخوابونه، رو پاش نمی‌ذاشت. می‌ذاشت روی سینش باهاش حرف می‌زد تا بخوابه. بغلش کردم و گفتم تا حالا اگه می‌خواستی چیزی رو به بابا بگی چه‌طور می‌گفتی؟ گفت: "تلفن می‌کردم یا می‌موندم تا بیاد بهش بگم". گفتم اگه می‌خواستی چیزی رو نشونش بدی چه‌طور؟ گفت: "هر بار میومد بهش نشون می‌دادم". گفتم من برات یه خبر خوش دارم که از این به بعد بابات همیشه پیشته. نیاز نیست دیگه زنگ بزنی یا صبر کنی تا بیاد. اون دیگه همیشه پیش دخترشه. مراقبته. هر وقت بخوای می‌تونی باهاش حرف بزنی. همه کارات و چیزاتُ می‌بینه. «دم عشق،دمشق» •|خاطره‌ای‌ازشهید💔مصطفی‌صدرزاده🕊|• 🌴@afsaranjangnarm_313🌴