#امام_خمینی
#رحلت_امام_خمینی
1⃣ آفتاب سیزدهمین روز خرداد ماه به محاق می نشست... آرام... غمگین... اصلاً میل به غروب نداشت... روی از تمام زمین برگردانده بود و به منزل عشق خیره شده بود و ما زمینیان، غافل!
آفتاب، نگاه خود را به آن سقف ملکوتی دوخته و لحظهبهلحظه سرخی به صورت می گرفت....
خوب که دقت میکردی خونبارش دیدگانش حکایت پر ماتمی بود....😥
🌄 هر چه به کام فلق بیشتر فرو می رفت، پرغصه تر ....اما غروب کرد! نمی دانم چرا ؟
اما نه غروبی چون همیشه !
یکباره افتاد! مغرب آمد!
اذان موذن.... بانک الله اکبر....
تا کجای اذان رسید، نمی دانم؟!
👈 اما اذان به پایان نرسیده، آن عزیز از مادر به ارث برده از حال و هوش رفته بود....😥
حال خورشید را فهمیدم ! آخرین دیدار !😥
حال موذن را پی بردم ! آخرین اذانی است که از زمینیان به گوش منادی وحدت می رسید...😥
👈 «خورشید و موذن و احمد» هر سه، غرق در ناباوری...!
هر سه دست چه کنم؟ بر دست !
😥 صاحب ولایت را عرق های درشت بر پیشانی... رنگ، به زردی گرایید ...خاموش... آرام... آماده برای سپردن تن به صاحب جان....!
ادامه دارد
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🆔
@afzayeshetelaat