ای همدرد !
آن روز که این آقای خوب، همه اش می گفت :
«انا لله و انا الیه راجعون» و در درازای اتاق قدم میزد و انتظار نزول سعادت را می کشید ، ما کجا بودیم؟!!
آقا در ظهر یک عاشورا خود، سوار بر بال رستگاری تا نهایت منزل سعادت رفته بود...
یارانش نیز تنهایش نگذاشتند و چون شاخه شاخه های یک سروناز شدند....😭
بگو برای فرزندت !!
بگو که در شهر گل و شعر، سیدی بود که گل وجودش شعر هستی، و هستی شعر گل وجودش بود....
به حرامیان بگو که سید ما مسجد بر پا میکرد، مگر این کار بد بود؟؟!!🤔😔
از آنها بپرس سزای عشق چنین است؟؟!!❓
بپرس چرا آقای ما را که در کوچه های تنگ، به فراخی ایمان و گستردگی سجاده نماز، خانه داشت، کشتند؟؟!!❓😭
چرا حرامیان، حرمت حرم او را نگه نداشتند و در بیتش، در کوچه اش، مقابل چشم شیدای یارانش، هرتکه جسمش را هزاران هزار پروانه کردند که سوی گل مرادش پرواز کند؟؟!! ❓😭
چرا از چهره پاک سِحرگونه سید پیر ما شرمشان نشد؟؟!!❓😭