آقامحمودرضا
💠پدر گفت: برای #محمودرضا مشکلی پیش آمده و باید بروم تهران . همسرش کیف کوچکش را آماده کرد و راهی ترم
🍃🌸پدر عزیزانش را دید.شیون دخترش را و در اسلامشهر عروس و کوثرش را،کوثری که مظلومانه ترین اشکهای دنیا مال او بود.همه آمدند،احمدرضا هم شکسته ،خسته ، تنها. دوستان محمودرضا آمدند. کمی گریه کردند، روضه خواندن ،اما وقت ،وقت حرفهای مهم بود #شهید_را_کجا_دفن_کنیم ؟؟ پدر میخواست او را به تبریز بیاورد ،به خانه اشان؛اما چند نفر اصرار داشتن او حتما در تهران و بهشت زهرا (س) دفن شود . میگفتن شاید تأثیر این شهید در تبریز مثل تهران نباشد.این بار پدر محکم ایستاده بود. "باید ببرمش ، ببرمش تبریز ." صبح فردا رفت و محمودرضایش را دید ،در تشییع باشکوهی که مردم اسلامشهر برگزار کردندحاضر شد. 🌷پدر هنوز نمی دانست محمودرضا کجا بود؟چکار کرده؟چرا شهید شد؟چرا به او نگفت و به جنگ رفت؟اما میدید که همه مردم صدای او را شنیده اند‌.گویی شهر را تعطیل کردند برای بدرقه او.برای قدر دانی از مجاهد و مبارز جبهه مقاومت اسلامی. 🌷پدر غمگین تر و مهربان‌تر و بگذار بگویم مردتر از آن بود که اجازه دهدشهادت محمودرضا را کس دیگه به مادرش خبر دهد.پیکر به تبریز رسید و در فرودگاه تبریز استقبال پرشور مردم همه را غافلگیر کرد.اما مادر هنوز خبر نداشت. پدر گفت خودم می‌گویم. با خودش فکر کرد شاید خبر را طوری بدهند که حال مادرش خراب شود ، شاید چیزی بگوید که عده ای سوء استفاده کنند.در کل خانواده آنها محمودرضا نخستین سپاهی،نخستین رزمنده،و نخستین شهید بود.!! از سویی فکرمیکرد چرا مادرش زودتربفهمد؟ چرابیشتر گریه کند؟خودم میگویم با هم گریه میکنیم.به خانه رسیدهمسرش آرام بودمثل همیشه،اما اینباردلش آماده خبر بود.. #ادامه_دارد.. 🆔 @Agamahmoodreza