شُل می‌کند دهانه‌ی اسبش را از حال اهل خیمه خبر دارد با این‌که سمت معرکه می‌تازد چشمی هنوز سوی پدر دارد جان را فدای رفتن و راهش کن دل را سپندِ چشمِ سیاهش کن از رعد و کوه و ماه _ نگاهش کن _ تیغ و کلاه‌خود و سپر دارد ای چهره‌ی مصمّم پیغمبر! ای خصلتِ مکرّم پیغمبر! چیزی بگو که این‌همه پیغمبر در سنگ‌ و صخره نیز اثر دارد افتاده است غلغله در میدان از خطبه‌خوانی‌اش همه سرگردان یا رب بلا از آینه برگردان! ولله کوفه ‌تنگ‌نظر دارد این کفر و این مقاتله بگذارید خونِ خداست، شرم نمی‌دارید؟ این‌گونه‌اش غریب مپندارید ای ناکسان! حسین پسر دارد چندین و چند لشکر و تنها من اینک به سوی عرش مهیا من آماده‌ی مصاف شود با من بر شانه هر دلیر که سر دارد مرکب میان حلقه‌ی گرگان و... چشمِ عقیله خیره به میدان و... پاشید پیکرت به بیابان و... عشق است و بی‌شمار هنر دارد طوفان خراب ساخته مویش را دیوان شکسته‌اند سبویش را هر کس گرفته است وضویش را آیات را بیاید و بردارد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem