🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴 🌴🌴 🌴 از این دنیا از جلوی چشمهایم رفتی اما تا ابد در قلبم میمانی. - شما که رفتی مسجد، سخت از سر جایش بلند شد رفت لباس كثيفها را شست موهای بچه ها را شانه زد هرچه به او گفتم خانم جان، بگذار من انجام بدهم نگذاشت. بالاخره کار دوختن پیراهن هم تمام شد گفت روزی حسینم به این پیراهن احتیاج پیدا میکند. غسل کرد لباس نمازش را تن کرد. بعد در همین اتاق آمد گفت عطرش را برایش ببرم وضو گرفت عطر زد.گفت :از آن کافوری که جبرئیل برایمان آورده کمی را برای حنوطم، کنار بگذار. با خدا مناجات کرد. گفت: خدایا به حق پیامبرانت به حق گریه های بچه هایم، بعد از رفتنم گناه های شیعیانمان را ببخش رو به قبله دراز کشید چادرش را کشید روی سرتاپایش و گفت سلما؛ چند دقیقه دیگر صدایم کن اگر جواب ندادم؛ یقین کن که از دنیا رفته ام. کسی در خانه را زد سلما رفت تا ببیند کیست. لحظه ای بعد برگشت ،عایشه بود. می خواست داخل بیاید نگذاشتم آخر فاطمه از من خواسته بود بعد فوتش اجازه ندهم کسی پیشش بیاید بلند شدم دم در رفتم تا کوچه های اطراف پر از جمعیت بود همه به امید ثواب خواستند در تشییع شرکت کنند ضجه میزدند. ابوذر را صدا زدم. - به مردم بگو تشییع جنازه فاطمه به تأخیر افتاده است. فعلاً بروید تا بعد. در را بستم و با دستان لرزان مشغول ساختن تابوت شدم فرزندانم در ایوان ایستاده بودند و گریان نگاه میکردند. 💔(۴۴)