خاطره ی یکی ازسرشبکه های نواحی استان اصفهان که برای یکی از مسئولین طرح ثامن مطرح کرده است: سه روز پیش به خاطر یک سری مشکلات واقعا کلافه بودم زنگ زدم حوزه وبه فرمانده مون گفتم یکی دیگه را جای من انتخاب کنه هم‌واسه فرمانده پایگاه بودن وهم سر شبکه بودن ، وقتی گفتم بهم گفت تازه برات حکم زدن و.. یکی دوروز هم کمتر وقت میکردم بیام سر گوشی ، پریشب خواب دیدم شما بهم زنگ زدید وگفتید از کنار ضریح امام رضا دارید باهام صحبت میکنید وگفتید دارید براممون دعا میخونید.من در عالم خواب یکدفه خودم را دم در ورودی احساس کردم ولی تو حرم نیومدم وشما وبچه ها دور دوتا شهید که لباس رزم وکوله پشتی داشتن هم وسط ایستاده بودن وشما وبچه ها هم‌دورشون حلقه زده بودید.رو اتیکت رو لباسشون با قرمز نوشته بود شهید وبا سبز اسمشون را نوشته بود که من اسماشون یتدم نبست ولی قیافه یکی شون که میگفت ۱۶ سالشه قشنگ یادمه و قبلا یک خاطره ازشون خوندم ودارم دنبال اسمشون میگردم، میگفت اومدیم اینجا تا از اینجا پیاده بریم پیاده روی اربعین وگفت ۴۰ ساله این کارش هست 😭😭 ومن فقط اشک میریختم.بعد دیدم اونا از جلو وشما وبچه ها از عقب دنبالشون رفتید اما من نیومدم😭 واز بس گریه کرده بودم از خواب پریدم‌ وهمونجا با خودم عهد کردم دیگه تو کارم شک نیارم‌ وتا هر جا کشش دارم کار کنم.این را دیروز تو جمع شورای پایگاه هم گفتم وباهم عهد بستیم تا جایی که میتونیم به راهمون ادامه بدیم تا شرمنده شهدا نشیم. سید جلال حسینی @sayedjalalhoseyni