سخنی های اهل بیت علیهم السلام روزی صبح علی (ع ) به فاطمه زهرا ( س ) فرمود : آیا چیزی در خانه هست تا بخوریم ؟ فاطمه گفت : نه ، چیزی در خانه نیست ، دو روز است که خوراکی زیادی نداشته ایم و در این دو روز شما را بر خود و حسن و حسین مقدم داشته ام و آنچه بوده برای شما آورده ام ! علی (ع ) فرمود : چرا مرا از این مساءله مطلع نکردی تا آذوقه ای تهیه کنم ؟ فاطمه (س )فرمود : من از خدای خود خجالت کشیدم که شما را به امری که از عهده آن بر نمی آیی وادار کنم (چون می دانستم چیزی نداشتی ، هیچ نگفتم ) . علی (ع ) با شنیدن این سخن بلند شد و از خانه بیرون رفت ، توکل بر خدا کرد و راه افتاد . داشت می رفت که با یکی از یارانش برخورد کرد ، یک دینار از او قرض گرفت تا برای زن و بچه اش غذایی تهیه کند . آن روز هوا بسیار گرم بود ، گویی از زمین و آسمان آتش می بارید و علی (ع ) همچنان می رفت که ناگاه به مقداد بن اسود برخورد کرد ، از او پرسید : ای مقداد ! برای چه در این هوای گرم و سوزان از خانه بیرون آمده ای ؟ مقداد گفت : یا علی از این سؤ ال صرف نظر کن و بگذار بروم ! علی (ع ) فرمود : تا از حال و روز تو با خبر نشوم از اینجا نمی روم ! هر چه مقداد اصرار کرد که حضرت از دانستن این سؤ ال و مشکل صرف نظر کند ، آن بزرگوار قبول نکرد و بالاخره مقداد گفت : در این هوای گرم برای این از خانه بیرون آمده ام تا برای زن و بچه ام که از گرسنگی در خانه گریه و زاری می کنند مقداری خوراکی فراهم کنم ! وقتی گریه آنها را دیدم از زندگی سیر شده و با غم و غصه از خانه خارج شدم ! این حال و وضع من بود که اصرار داشتی آن را بدانی . در این هنگام چشمان علی (ع ) پر از اشک شد و قطرات اشک برگونه هایش غلطید و فرمود : به خدا قسم حال و وضع من هم مثل تو است و من هم برای این کار از خانه بیرون آمده ام و یک دینار قرض کرده ام ، ولی آن را به تو می دهم و تو را بر خود مقدم می دارم . این را بگفت و پول را به او داد و خودش به سوی مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را بجای آورد . پس از اتمام نماز مغرب و عشا ، پیامبر اکرم - ص - برخاست تا به منزل برود و از کنار علی (ع ) که در صف او نشسته بود عبور کرد ، با ضربه آهسته ای با پای خود به او زد . علی (ع ) برخاست و به دنبال حضرت رفت و کنار در مسجد به پیامبر - ص - رسید ، سلام عرض کرد ، پیامبر جواب سلام او را داد و فرمود : آیا در منزل شام دارید تا من هم بیایم پیش شما شام بخورم ؟ این در حالی بود که پیامبر از جریان قرض گرفتن علی (ع ) و انفاق آن ، توسط جبرائیل باخبر شده بود و ماءمور شده بود که شام را در خانه علی میل کند . علی مکثی کرد و جواب نداد ، پیامبر فرمود : ای علی ! چرا جواب نمی دهی ؟ یا بگو نه تا به خانه ام بروم و یا بگو آری تا به خانه ات بیایم . علی از روی حیا و احترام به پیامبر - ص - عرض کرد : تشریف بیاورید . پیامبر دست علی را گرفت و باهم رفتند تا به خانه علی رسیدند . وقتی داخل خانه شدند ، دیدند فاطمه در محراب عبادت به نماز ایستاده و پشت سر او ظرف بزرگی است که بخار از آن بلند می شود . تا فاطمه صدای پدر را شنید از محراب خارج شد و بر پدر سلام کرد . پیامبر جواب سلام او را داد و دستش را بر سر او کشید و گفت : دخترم ! امروز را چگونه شب کردی ؟ فاطمه گفت : به خیر و خوبی . آنگاه فاطمه آن ظرف غذا را برداشت و نزد پیامبر و علی آورد . علی چشمش که به آن غذا افتاد و بوی خوشش که به مشامش رسید علی پرسید : این غذایی که تا به حال به خوش رنگی و خوشبویی و خوش طعمی آن ندیده ام از کجا آمده است ؟ در این وقت پیامبر کف دستش را بین دو شانه های علی گذاشت و اشاره ای کرد و گفت : ای علی ! این غذا در مقابل آن دیناری می باشد که تو در راه خدا انفاق کردی و خدا این گونه روزی می دهد . آنگاه پیامبر شروع به گریستن کرد و فرمود : ای علی ! شکر خدای را که در دنیا ، تو را در موقعیت زکریا و فاطمه را در منزلت مریم بنت عمران قرار داد . کانال احادیث الطلاب در(ایتا) 🆔 @ahadis_tollab