🕋🕋🕋شهادت امام موسى كاظم‏ عليه السلام احمد بن عبدالله قَرَوى از پدرش نقل كرده كه گفت: بر فَضْل بن رَبِيع وارد شدم در حالى كه بر بام خانه‏اش نشسته بود، به من گفت نزديك بيا، چون نزديك او رفتم گفت: از اين بالا ميان آن اتاق را نگاه كن، وقتى كه نگاه كردم سؤال كرد چه مى ‏بينى؟ گفتم: ثَوْباً مَطْروحاً (لباسى را كه بر روى زمين انداخته شده است) گفت دوباره بهتر نگاه كن، چون با دقت نگاه كردم گفتم: گويامردى در حال سجده است، گفت او را مى ‏شناسى، گفتم نه، گفت او مولاى توست، گفتم مولاى من كيست؟ گفت خودت را به جهالت مى ‏زنى، او موسى بن جعفرعليه السلام است من شب و روز او را مراقبت مى ‏كنم، هيچگاه او را جز در اين حالى كه مى ‏بينى مشاهده نكرده‏ام. او نماز صبح را كه مى ‏خواند تا هنگام طلوع خورشيد به تعقيب نماز مى ‏پردازد، سپس به سجده مى‏ رود و تا اذان ظهر سجده‏اش را ادامه مى ‏دهد و كسى را سفارش نموده كه چون از وقت اذان اطلاع حاصل كرد به او خبر دهد، آنگاه بر مى‏خيزد و بدون اينكه وضوى تازه‏اى بگيرد نماز مى ‏خواند، و من مى ‏فهمم كه و در سجده طولانى خود بخواب نرفته است و چون از نماز ظهر و عصر و نوافل و تعقيبات آن فارغ مى‏ شود تا غروب در حال سجده است، سپس برمى‏خيزد و با همان وضوئى كه دارد نماز مغرب را مى ‏خواند و چون نماز مغرب و عشاء و نوافل و تعقيبات آن را به جا آورد با غذاى مختصرى كه براى او مى‏آورند افطار مى ‏كند، سپس تجديد وضو مى ‏كند و بعد از آن سجده‏اى به جا مى‏آورد و چون سر از سجده بر مى ‏دارد استراحت كوتاه و خواب سبكى مى‏ كند، سپس بر مى ‏خيزد و دوباره وضو مى‏ گيرد و به نماز مى‏ايستد و تا طلوع فجر به نماز مشغول است، و چون غلامش به او وقت طلوع فجر را خبر مى‏ دهد نماز صبح را به جا مى‏آورد و مدت يكسال است كه اين روش اوست. روزى هارون الرشيد آمد نزد قبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و عرض كرد من درباره موسى بن جعفرعليه السلام اراده كرده‏ام او را زندانى كنم و از اين بابت معذرت مى ‏خواهم، اين كار را براى اين است كه مى‏ ترسم فتنه بر پا كند و خونهاى امت تو ريخته شود. سپس فضل بن ربيع را فرستاد بدنبال امام موسى كاظم ‏عليه السلام و آن حضرت نزد جد بزرگوار خود رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نماز مى‏ كرد، به امام اجازه ندادند كه نماز را تمام كند، در وسط نماز آن حضرت را گرفتند و كشيدند و از مسجد بيرون بردند، در ضمن بيرون بردن آن حضرت متوجه قبر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم شد و عرض كرد يا رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم به تو شكايت مى ‏كنم از اين امت بد كردار كه به اهل بيت تو چه مى ‏كنند و مردم از هر طرف صدا به گريه و ناله و فغان بلند كردند، چون آن امام مظلوم را نزد هارون بردند، ناسزاى بسيارى به آن جناب گفت و دستور داد دو مَحْمَل ترتيب دادند براى آنكه كسى نداند آن حضرت را به كجا مى ‏برند يكى را به سوى بصره و ديگرى را به بغداد و حضرت در آن محمل بود كه جانب بصره مى ‏بردند و در زندان امير بصره زندانى شد و امير بصره در فرح و شادى به سر مى ‏برد و روزى 2 بار در زندان را باز مى‏ كرد يك نوبت براى وضو و نوبتى ديگر براى غذا و مدت يكسال در حبس امير بصره بود و در اين مدت مكرّر هارون به او نوشت آن جناب را شهيد كند، ولى دوستانش او را از اين كار منع مى‏ كردند و او جرأت اين كار را نداشت و براى هارون نوشت: من در حال موسى بن جعفرعليه السلام جستجو كردم به غير عبادت و بندگى و ذكر مناجات با خدا چيزى نديدم و نشنيدم و هرگز بر ضرر تو يا من يا شخصى ديگرى نفرين نكرد و پيوسته متوجه كار خود است، كسى را بفرست كه او را تحويل دهم در غير اين صورت او را رها مى ‏كنم، يكى از جاسوسان امير بصره خبر داد كه من در ايامِ زندانى بودنِ امام موسى كاظم‏عليه السلام بسيار شنيدم آن جناب مى‏ گفت، خدايا من پيوسته درخواست مى ‏كردم كه جاى خلوتى با خيال راحتى به من روزى كنى، اكنون شكر مى‏ كنم كه دعاى مرا مستجاب كردى. چون نامه امير بصره به دست هارون رسيد امام‏عليه السلام را به زندان بغداد در نزد فضل بن ربيع منتقل كرد👇👇👇👇