بیا این آبرویِ ما را نریز!
مرحوم آیت الله نصرالله شاه آبادی می فرمودند:
یکی از مراجع در صحن مطهرِ امیرالمومنین(ع) من را صدا زدند و فرمودند:
تو هیچ به فکر من نیستی؟!
گفتم: آقا امرتان؟
فرمودند: من این ماه شهریه ندارم بدهم!
گفتم: آقا امروز ۱۵ ماه هست تا اول ماه، کلی مانده است.
فرمودند: من نمی دانم!
همین طور گفتم: چشم!
حالا من آه در بساط ندارم. از ایشان خداحافظی کردم و به حرم مشرف شدم و به محضر آقا امیرالمومنین عرضه داشتم:
آقا! این آبرو و اعتبار را شما به من دادید، بیا این آبروی ما را نریز!
این را گفتم و بیرون آمدم.
یک ماه و نیم یا نزدیک دو ماه هر وقت آن آقا را از دور میدیدم راهم را کج میکردم. تا این که یک شب در مدرسه صدر، در بازارِ بزرگِ نجف،مجلسِ فاتحهای برای یکی از طلبهها برقرار بود که من هم رفتم. مقابلِ دربِ ورودی نشسته بودم،که آن آقا وارد شد. خوب جای ایشان بالاتر بود، نگاهشان که به من افتاد به سمت من آمدند. در دلم گفتم: خدایا! پناه به تو میبرم! ا
ایشان ادب کردند و دست شان را رویِ بازوی من گذاشتند و خدا میداند همین طور فرمودند: امیدوارم به حقِ جدم، همان طوری که تو آبروی مرا حفظ کردی، خدا آبروی تو را حفظ کند!
تا این را گفتند اشک من جاری شد. فرمودند:
چرا گریه میکنی؟!
گفتم: شادم از این که توانستم کوچکترین خدمتی به حضرت آیت الله بکنم
در حالی که توی دلم چیز دیگری بود
گفتم: قربونت برم یا امیرالمؤمنین کار را شما راه انداخته اید، اما آنی که در فکر ایشان است منم!
به نقل از: کانال آيت الله نصرالله شاه آبادي
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب