دو داستان آموزنده در تاریخ آمده است که روزی شخصی به نام حمران بن اعين خدمت امام باقر عليه السلام رسيد، مطالبى را پرسيد. هنگامى كه خواست حركت كند، عرض كرد: فرزند پيامبر! خدا به شما طول عمر مرحمت كند و مرا از بركات وجود شما بهره مند نمايد. هنگامى كه شرفياب خدمت شما مى شويم ، قلبمان صفايى پيدا مى كند، دنيا را فراموش مى كنيم و ثروت مردم در نظرمان بى ارزش ‍ مى گردد. اما همين كه از خدمت شما بيرون مى رويم و با افراد جامعه تماس مى گيريم باز به دنيا علاقه مند مى شويم . حضرت فرمود: اين از حالات قلب است . قلب انسان گاهى سخت و گاهى نرم مى گردد. سپس فرمود: ياران پيامبر صلى الله عليه و آله يك وقت به آن حضرت عرض كردند: يا رسول الله ! ما مى ترسيم منافق باشيم . پيغمبر فرمود: چرا؟ گفتند: هر وقت كه در محضر شما هستيم ما را موعظه نموده ، و به آخرت علاقه مند مى كنيد و ترس در دل ما ايجاد مى شود، طورى كه گويا با چشم خود بهشت و جهنم را مى بينيم اما همين كه خارج مى شويم به خانه كه مى رويم خانواده و زندگى را مى بينيم ، حالتى كه در خدمت شما داشتيم از دست مى دهيم گويا اصلا چنين حالى را قبلا نداشته ايم ، اين وضع ما است آيا با اين حال ما منافق نمى شويم ؟ (در خدمت شما طورى و در بيرون طور ديگرى هستيم ). حضرت فرمود: نه ، چنين نيست . زيرا اين تغيير و تحول دلهاى شما از وسوسه شيطان است كه شما را به دنيا علاقه مند مى كند. به خدا سوگند! اگر هميشه در همان حال اولى بمانيد فرشتگان با شما دست مى دهند و بر روى آب راه مى رويد... داستان دوم امام محمد باقر عليه السلام به جعفر جعفى فرمود: بدان ! آن وقت از دوستان ما مى شوى كه اگر تمام مردم يك شهر بگويند: تو آدم بدى هستى ، گفتار آنان تو را اندوهگين نكند و اگر همه آنها گفتند: تو آدم خوبى هستى ، باز سخن آنان خوشحالت ننمايد؛ بلكه خودت را به كتاب خدا، عرضه كن . اگر ديدى به دستورات قرآن عمل مى كنى ، آنچه را كه دستور داده ترك بكن ، ترك مى كنى و آنچه را كه خواسته ، با ميل و علاقه انجام مى دهى و از مجازات هايى كه در قرآن آمده ترسناكى ، در راه و روش خود پابرجا و بردبار باش ؛ زيرا در اين صورت گفتار مردم به تو زيانى نمى رساند، ولى چنانچه از پيروان كتاب خدا نباشى و رفتارت ضد دستورات قرآن باشد آنگاه چه چيز تو را از خودت غافل مى كند. بايد در انديشه نجات خويشتن باشى ، نه در فكر گفتار ديگران . @ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب