پدر و مادرم می‌گفتند که مرتضی در کودکی حالت­‌های خاصی داشت که آن‌ها را نگران می‌کرد و اصلاً بازيگوشی ديگر بچه‌ها را نداشت. غالبا در خود فرو می‌رفت. هم ­بازی‌هايش می‌گفتند: وقتی به رودخانه می‌رفتيم تا شنا کنيم، اغلب مرتضی با ما همراه نمی‌شد و زياد هم با ما بازی نمی‌کرد. (حدود سال‌های ۱۳۳۰ بوده... الان که دیگه رودخانه ای نیست...)😔 اين حالت تفکر را بعدها هم در ایشان بسيار مشاهده می‌کرديم. ايشان می‌گفت: چه خوب است انسان روزانه دست‌کم يک ساعت تفکر کند.😇 (کار خوبیه ۵ دقیقه هم اینکار رو انجام بدید ما راضی هستیم)😊 ايشان در 12 سالگی گاهی نماز شب می‌خواند.😉