📣 برای موفقیت، به خودت امید تزریق کن
🔹جنگ عظیمی بین دو کشور درگرفته بود. ماهها از شروع جنگ میگذشت و جنگ کماکان ادامه داشت. سربازان هر دو طرف خسته شده بودند.
🔸فرمانده یکی از دو کشور با طرحی اساسی، قصد حمله بزرگی را به دشمن داشت و آن طرح با چنان دقت و درایتی ریخته شده بود که فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان کامل داشت. ولی سربازان خسته و دودل بودند.
🔹فرمانده سربازان خود را جمع کرد و درمورد نقشه حمله خود توضیحاتی داد.
🔸سپس سکهای از جیب خود بیرون آورد و گفت:
سکه را بالا میاندازم. اگر شیر آمد پیروز میشویم و اگر خط آمد شکست میخوریم.
🔹سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازها با دقت چرخش سکه را در هوا دنبال کردند تا به زمین رسید. شیر آمده بود. فریاد شادی سربازان به هوا برخاست.
🔸فردای آن روز با نیرویی فوقالعاده به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.
🔹پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت:
قربان، آیا شما واقعا میخواستید سرنوشت کشور را به چرخش یک سکه واگذار کنید؟
🔸فرمانده لبخندی زد و گفت:
بله.
🔹و سکه را به او نشان داد. هر دوطرف سکه شیر بود.
#پندانه
🆔
@Masaf
#قرارگاه ثامن قم
@samenqom313