🌅 🌷 یادی از شهدا🌷 👮سربازیش را باید داخل خانهٔ جناب سرهنگ می گذراند. ⚡️آن هم زمان شــاه! 💥وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد ... ⏪ بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید، آماده می کرد ... 🔗جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود. 🔘۱۸ دستــــشویی که در هر نوبت ۴ نفر مامور نظافتشان بودند. ⚡️هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت: 🍁بچه داهاتی: سر عقل اومدی؟ 💎عبدالحسین گفت: این ۱۸ توالت که سهله، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو بشکه و ببر توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه با کمال میل قبول می کنم؛ اما دیگه تو اون خونه پام رو نمی ذارم... 📚کتاب خاک های نرم کوشک،ص ۱۶ *🌷شهید عبدالحسین برونسی🌷*