اولین باری که بعد از عروسی مجروح شد، گلوله تک تیرانداز به پهلویش خورده بود و شکاف عمیقی ایجاد کرده بود. خوب به یاد دارم مرتضی گفت: «آن لحظه که تیر خوردم و افتادم، حس کردم شهید شدم. چشم‌هایم را بستم.» گفتم: «مرتضی آن لحظه نگفتی پس فاطمه چه می‌شود؟» گفت: «چرا گفتم اما بعد گفتم خدایی که فاطمه را به من داده خودش مراقب فاطمه خواهد بود و شهادتین را گفتم.» یکبار که به حرم حضرت زینب(س) مشرف شده بودیم، مرتضی رو به حرم مطهر کرد؛ حضرت زهرا(س) را مخاطب قرار داد و گفت: «خانم جان، من و همسرم سه سال است که به خاطر شما و فرزندان شما آواره‌ایم. من توی این کشورها، همسرم در خانه پدر و مادرهایمان. همسرم نمی‌داند که زندگی با همسر زیر یک سقف یعنی چه؟ انشاءالله با هم شهید بشویم و برویم آن دنیا با هم زندگی کنیم.» دست‌هایم را گرفته بود. مرتضی همیشه دست‌های داغی داشت. اما آنجا دستانش یخ یخ شده بود. دستم را گرفت رو به حرم و گفت: «حضرت زهرا(س) از ما راضی باش. بیش از این در توانمان نیست.» شادی روح شهید مرتضی حسین پور صلوات🌸