به روی دست آوردم دل غم پرور خود را
صدف از سینه اش بیرون کشیده گوهر خود را
دلم را ساده اندیشانه از پیکر در آوردم
چنان اندیشه ای که اشعری انگشتر خود را
من آن طفل پریشانم که در بازار تنهایی
چنان سرگرم شد ، گم کرده حتی مادر خود را
و روز حشر ، مانند مسلمانی که از غفلت
به جمع انبیاء نشناخته پیغمبر خود را
منم آن واعظی که سالها با نان دین خوردم
شبیه موریانه پایه های منبر خود را
به جای نافله با شعرهایم توبه میخوانم
به اشک خویش میشویم تمام دفتر خود را
سرم بر شانه ی مُهر است ، در آغوش سجاده
و غسلِ اشکهایم میکنم پا تا سر خود را
بر این سجاده ی تب دار از شرم پشیمانی
میان سجده چون ققنوس سوزاندم پر خود را
به این امید که جان میسپارم بین آغوشت
کشاندم تا سحر این سجده های آخر خود را
#احمد_ایرانی_نسب#مناجات
💠 کانال اشعار احمد ایرانی نسب در ایتا 💠
https://eitaa.com/ahmadiraninasab
💠 کانال اشعار احمد ایرانی نسب در تلگرام 💠
https://t.me/ahmadiraninasab