غزل
.
دید هر قافلهای در پیِ بانگِ جرس است
گفت: بانگِ جرسِ قافله شورِ نفس است
.
در دلم شعلهور است آتش صد زخم و هنوز
پیش این کاهکشان شعلهی خورشید، خس است
.
گریهام مانعِ پروازِ تنم خواهد شد
ذرهی خاکِ مرا، قطرهی باران قفس است
.
روز و شب در پیِ اسرار پس از مرگ مباش
این که از دست تو آیینهای افتاد، بس است
.
غرقِ افکارِ توام مثلِ کسی در تهِ آب
غرش رعدِ فلک عینِ صدای مگس است
.
دوش از دشت شنیدیم که مجنون میگفت:
عشق یک نکتهی عرفانی اهل هوس است
.
تو خودت خواستی آوارهی دنیا بشوی
ورنه گنج تو همان است که در دسترس است
.
شهریار از چه بترسیم که در بزم شراب
از قضا ساقی ما محتسب است و عسس است
.
احمد شهریار
https://eitaa.com/ahmedshehryar1