☑️ شخصی به نام ابو جعفر نقل می کند : در سامرا جوانی را دیدم که برایم این ماجرا را تعریف کرد : ⬅️ پدر من چند برادر داشت ، برادر بزرگتر ثروتمند بود ولی برادر کوچکتر از مال دنیا چیزی نداشت . روزی برادر کوچک تر ۶۰۰ دینار از برادرش سرقت می کند ، برادر بزرگتر می گوید : با خودم گفتم نزد امام عسکری بروم و از او بخواهم با برادرم با نرمی و ملاطفت صحبت کند شاید پولم را برگرداند ؛ ولی صبح که شد پشیمان شدم و گفتم به نزد داروغه میروم و از برادرم شکایت میکنم . ◀️ وقتی به منزل داروغه رسیدم او مشغول بازی با تخته نرد بود ، نشستم تا بازیش تمام شود ، در همین حین فرستاده ای از جانب امام عسکری آمد و گفت : امام با تو کار دارد . خدمت حضرت رسیدم فرمودند : دیشب تقاضایی از ما داشتی ولی صبح از تصمیم خود منصرف شدی ! الآن به منزل برو پولهایت برگشته ، از برادرت شکایت نکن ، به او نیکی کن و کمکش کن ، اگر کمک نمیکنی او را نزد ما بفرست تا من به او کمک کنم . ◀️ همین که از خدمت حضرت خارج شدم غلامم را دیدم که اطلاع داد پولها پیدا شده . 📚 کمال الدین ، ج ۲ ، ص ۵۱۷ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520