🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و پنجم//تو فتوا بده 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 امام زمان پشتوانه روحی و عاطفی علمای شیعه در تمامی حادثه ها! سکوت؛ زبان از گفتن فرو بستن گوشه گیری و در خویش غرقه گشتن! این جریمه است که شیخ مفید برای خویش مقرر می دارد. چرا؟! او به خود پاسخ می دهد که: «چون در احکام دین خطا و اشتباه می کنم همان بهتر که دیگر فتوا ندهم و در خانه بنشینم» چند روزی که می گذرد مژده ای که جان بخش و روح پرور می نمایاند بر او وارد می شود. خبر از جانب دوست می باشد. همو که جان شیرین را اگر به پایش هدیه کنی باز هم حکایت مقام و جاه سلیمان پیغمبر است با مورچه ای که پای ملخ به هدیه می بُرد! این فرمان امام زمان (عج) است: -ای شیخ! تو فتوا بده ما اصلاح و استوارش می نماییم. شیخ مفید، سرپنجه لطف و مهربانی امام مهدی(عج) را می بیند که پشتوانه راه و کار او می باشد. عالم وارسته شیعه به خوبی می داند که امام آگاه و حاضر بر تمام حوادث و ماجراها اطلاع داشته و بدینگونه با اصلاح فتوای او پشتیبان و حمایت کننده اش بوده است. پس به فرمان ولی امر خویش بار دیگر به مسند فتوا می نشیند. خواست و اراده پروردگار بر این است که شیعیان گمنام و عادی نیز گهگاه از نور درخشنده این خورشید امامت بهره جویند. ظهور و جلوه نمایی امام زمان(عج) برای توده های مردمی همیشه در کار بازسازی اخلاق و رفتار شیعیان و آموزش تعالیم الهی به آنان می باشد. یکی از شیعیان اهل مدائن که به سفر حج آمده است جوانی خوش سیما را در حال احرام مشاهده می کند. در این میان فقیری به سوی آنها آمده و تقاضای کمک می کند. آن مردم مدائنی از کمک به فقیر دریغ می نماید. فقیر که شاید احتیاج واقعی داشته است، در کار خویش سماجت نشان داده و به سوی آن جوان خوش سیما می رود و تقاضای کمک می کند. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 مرد مدائنی ناخواسته و بی اختیار آنها را نگاه می کند: جوان چیزی از زمین برمی دارد و در مشت فقیر می گذارد. مرد فقیر با مشاهده آن بخشش شادمان می شود و در حق آن جوان دعای فراوان می کند. در یک لحظه کوتاه از اندیشه مرد مدائنی می گذرد که چه چیز باارزشی ممکن است روی زمین وجود داشته باشد که فقیر را آن همه خوشحال کند. دلش می خواهد این را بداند نگاه بر فقیر می اندازد و می اندیشد که پیش او رفته و سوال نماید: اما شاید فقیر راستش را نگوید. پس بهتر است که از جوان خوش سیما بخواهد که حقیقت بخشش خود را فاش سازد. بر این تصمیم است که سر بر می گرداند به سوی آن جوان. اما شگفت انگیز است جوان انگار آب شده و بر زمین فرو رفته است. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 او ... او همین جا بود! کجایی تو کجا! جوان که گمانی ناگهانی بر اندیشه اش هجوم آورده است به سوی مرد فقیر رفته و او را سوگند می دهد تا چیزی را که در دست دارد به او نشان دهد. مرد فقیر مشت گشوده و دانه ای طلا را که به شکل و اندازه ریگ های روی زمین است نشان او داده و می گوید: -آن مرد؛ مدائنی که همراه یکی از دوستان خویش می باشد، شگفت زده به او نگریسته و با لکنت زبان می گوید: -خدا را سوگند می خورم، که او حجت پروردگار بود امام زمان(عج) دوستش در حالیکه با کنجکاوی میان مردم چشم می دواند سر به تصدیق او تکان می دهد. سپس هر دو نفر آنها قسمتی از آن محل را برمی گزینند تا جوان خوش سیما را بیابند اما تلاششان بی ثمر می باشد. وقتی از جستجو خسته می شوند به سوی گروهی که آن جوان خوش سیما در میان آنها بود رفته و سراغ او را می گیرند. یک نفر از میان آن گروه پاسخ می دهد: -درباره این جوان اطلاعی جز این نداریم که از سادات علوی است و هر سال پیاده به حرم می آید و در مراسم حج شرکت می کند. خروش دردمند جوان مدائنی و دوستش در صحرا می پیچد. -ای امام زمان(عج)! کجایی؟! کجا هستی تو؟! چرا تو را نشناختیم؟! چرا! ⏪⏪⏪ ادامه دارد.. برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو در ایتا و هورسا و آپار‌‌ات ↙ @montazerane_zohour